یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

کمک از مامان های عزیز

سلام مامان های عزیز و گرامی دختر من یکتا الان ۲ سال ۳ ماه داره ولی هنوز شب ها شیر توی شیشه می خوره عادت بدی هم داره هرشب باید شصتش را بکنه توی دهنش و بمکه تا خواب بره نمی دانم چه کار کنم ؟ می خواهم اون را از پستونک بگیرم ولی نمی دانم چه کار بکنم ..............   ...
31 فروردين 1390

کمک از مامان های عزیز

سلام مامان های عزیز و گرامی دختر من یکتا الان ۲ سال ۳ ماه داره ولی هنوز شب ها شیر توی شیشه می خوره عادت بدی هم داره هرشب باید شصتش را بکنه توی دهنش و بمکه تا خواب بره نمی دانم چه کار کنم ؟ می خواهم اون را از پستونک بگیرم ولی نمی دانم چه کار بکنم ..............   ...
31 فروردين 1390

کمک از مامان های عزیز

سلام مامان های عزیز و گرامی دختر من یکتا الان ۲ سال ۳ ماه داره ولی هنوز شب ها شیر توی شیشه می خوره عادت بدی هم داره هرشب باید شصتش را بکنه توی دهنش و بمکه تا خواب بره نمی دانم چه کار کنم ؟ می خواهم اون را از پستونک بگیرم ولی نمی دانم چه کار بکنم ..............   ...
31 فروردين 1390

امان از دست تو فسقلی

  سلام دخمل ناز گلم     صبحی که می خوستم بیایم سرکار بیدار شدی و گفتی مامان خودم     ( اخه تازه گی ها به من می گی مامان خودم ) کجا می ری گفتم می روم دکتر امپول بزنم گفتی باشه زود بیا دوباره بخواب رفتی خنده ام گرفته بود یک بوس از پیشونی تو کردم اخه تو خواب را به همه چیز ترجیح می دهی گلم نفس مامان تازگی ها حرف های جدیدی می زنی دیشب رفتیم خونه عزیز کوچیکه تو توی اتاق خاله مریم بودی من امدم پیش تو فورا" بلند شدی و دست من را گرفتی  و و من را بردی پیش بابایی و گفتی بابا زاسر ( یاسر) یک چیزی به مامانی بگو اومده اتاق خاله مریم فضولی...
31 فروردين 1390

خستگی

سلام مامان جون خوبی     الان داشتم با بابایی صحبت می کردم گفت داری بازی می کنی گلم     گفتی مامانی کی می ایی دنبال من گفتم دختر خوبی باش عصر می ایم دنبالت تازگی ها کمی بهانه می گیری بابایی هم بعد از ظهرها که می خواهد برود مغازه می خواهی همراه بابایی بری مغازه شب ها هم عزیزم تا دیر وقت بیداری فقط می خواهی بازی کنی دیشب ساعت ۲ بود خوابیدی بخاطر همین من امروز کمی کسل هستم     ...
29 فروردين 1390

بدون عنوان

یکتا جان عزیز دلم نمی دانم اگر تو و بابایی توی زندگی من نبودید من از غصه دق می کردم     ...
28 فروردين 1390

مهمانی

سلام گلم و بلبلم   خوبی مامان جون روز پنجشنبه شب مهمان داشتیم    به قول خودت هر دو عزیزها خاله مریم دایی رضا دایی حسین عمه فاطمه عمو محسن خاله زهرا و شوهرش مرتضی عزیز کوچیکه عزیز بزرگه و بابا احمد     این قدر به تو خوش گذشت که شب بی حال ساعت ۲ بخواب رفتی گلم مامانی هم خیلی خسته بود اخه روز پنجشنبه مرخصی گرفتم و کارهایم را کردم صبح که ساعت ۹ تو را به زور از خواب بیدار کردم که بریم کمی خرید بکنیم خیلی نق نق می کردی    اخه خوابت می اومد بلاخره تا ۱۲ خرید هایم را کردیم امدم خانه تو بدون اینکه لباس هایت را در بیارم فورا" مثل یک بچه گربه ملوس رفتی روی...
27 فروردين 1390

امان از دست تو دخمل شیطون

سلام گلم خوبی عزیزکم دیشب مامانی از تو عصبانی شد   اخه تو روزها می خوابی شب ها تا دیر وقت بیداری اخه صبح ها تا ساعت ۱۱ بعضی اوقات ۱۲ خوابی و بعد ازظهر هم چند ساعتی هم می خوابی     شبها تا ساعت ۲ هم بیداری وقتی هم مامانی می خواهد بخوابه مثل دیشب تو اومدی بالای سرم جیغ می زنی مامانی من شیر می خواممممم   امان از دست تو بابایی بیچاره هم باید جور بیدار خوابی تو را بکشه اخه من صبح ها زودتر از بابایی می ایم سرکار اون مجبوره تو را نگه داره ولی مگر تو قانع هستی عزیزکم وقتی شیر هم بخواهی فقط حکم می کنی مامانی شیر برایم گرم کنه خوب دیگه لجبازی     اما باز هم دو...
24 فروردين 1390